۱۳۸۷ دی ۱۱, چهارشنبه

سر، نه، نگاه


...به باب جون گفت:
-سیاه مال من بود. قهوه ای مال کریم. میدانید چرا؟
-نه؟
-چون من رنگ قهوه ای را بیشتر دوست دارم. برای همین دادمش به کریم.
-دستت درست! نوه ی خودمی...
-اما حالا که پوستشان را کنده اند، معلوم نیست که کدام مال من بوده؟
-چرا. معلومه. طرف چپی ِ مال توست. سیاهه...
-از کجا میدونین؟
-از سر گوسفند سیاه.
بابا جون سر گوسفند سیاه را به علی نشان داد... اما سر سیاه با چشمهای باز به لاشه سمت راستی خیره شده بود.
-میبینی؟ غرق تماشاست.
-اما به سمت راستی نگاه میکنه. شما گفتین طرف چپی مال منه.
-هیچ سری به خودش، به تن خودش نگاه نمی کنه. همیشه به رفیقش، به تن رفیقش، نگاه میکنه. این اول ِ لوطی گریه.
...

پ.ن. از من ِ او، نوشته رضا امیرخانی.


هیچ نظری موجود نیست: