۱۳۹۱ آذر ۲۴, جمعه

تنهایی و باران تند


تا یک ساعت دیگر باید بروم سینما. 
این اولین باری می‌شود که تنها می‌روم سینما. 

بیرون باران می‌بارد. با استانداردهای اینجا معمولی، با استانداردهای من تند. 

نمی‌دانم واقعیت تنهایی سینما رفتن است که اینقدر نگرانم کرده یا زیر باران تنهایی رفتن به سینما.

۱۳۹۱ آذر ۱۴, سه‌شنبه

آن لحظه‌های تردید



صحنه: 
اتاق کنفرانس. استاد راهنما به همراه مشاور نشسته‌اند و سراپا گوش به صحبت تو.
تو هم آخرین دست‌آورد‌های غرورآفرین کارت را شرح می‌دهی. 

در حین توضیح اسلاید اصلی، یک دفعه از خودت می‌پرسی چرا؟ چرا دارم این کار را انجام می‌دهم. 

تصور کن که تمام هیجانی که در صدا و چهره‌ات بوده ناگهان از بین برود.
پشت به آنها، رو به تصویر، چند جمله دیگر حرف می‌زنی تا حال بگذرد.