۱۳۹۱ دی ۲۴, یکشنبه

راز‌ مگو


یک زمان‌هایی در زندگی‌م بوده که حتی نمی‌توانستم حرفم را اینجا مکتوب کنم. اینجا با وجود اینکه خلوت‌ و سوت و کور است و سال تا سال کسی سری نمی‌زند، همچنان مکان عمومی است.

این وقت‌ها خیلی سخت است. ناراحت می‌شوم از اینکه حرفی در دل دارم و اینجا نمی‌گویمش. معمولا آن حرف به خودی خودش ناراحت کننده است. حال حساب کن که ناراحت موضوعی هستم، و چون نمی‌توانم بیانش کنم همچنان ناراحت می‌مانم و باز هم چون نمی‌توانم موضوع را اینجا بیان کنم ناراحت می‌شوم. 


۱۳۹۱ دی ۲۰, چهارشنبه

چتر بالای سر


۱- وقتی چتر بالای سر آقا سگه که تو لیوان جا‌مدادی جلو دستم همیشه نگاش به من بود شکست، فهمیدم که دیگه هیچ‌وقت هیچ‌چیز مثل قبل نمی‌شه. 

۲- وقتی صدای موزیک قطع می‌شه، صدای تیک تاک ساعت روی میز شنیده می‌شه.