۱۳۸۷ دی ۹, دوشنبه

کم آوردم


کم آوردم داداش کم آوردم. به خدا کم آوردم. چشام داره میسوزه، اشکش نمی آد. کم آوردم.

امروز رفتیم هیئت سیاهی زدیم. غیر اون بعد ظهر تو خیابونا جلو یه آدم خیلی عزیز لات بازی در آوردم، گرد و خاک کردم. انگار که چه؟ خیلی هیکلت گندس مثنکه. فردا میدم کوچک کنن برات. کم آودم. نه خیال کنی که همون وقت فهمیدما. نه. دیگه شعور به ته دیگ رسیده. تازه وقتی وارد نمازخونه که دیگه شده هیئت شدم و سیاهی یا رو دیدم و به صورت این بچه های معصوم نگا کردم فهمید کم آوردم. انگار کی هستی؟ نه فکر کنی اون موقع به روی مبارک آوردم، نه نه نه نه نه... انگار که کی هستی تو؟ به چیت مینازی که مردم رو اذیت میکنی؟ فکر کردی که چی؟

آقا جونم کم آوردم.

هیچ نظری موجود نیست: