۱۳۹۰ تیر ۲۲, چهارشنبه


زندگی را آرام دوست دارم. دوست دارم لحظه‌ها را حس کنم. دوست دارم بنشینم و به زندگی‌ام فکر کنم.
جنگیدن را دوست ندارم. دوست ندارم گرفتار روزمرگی شوم. روزمرگی یا روز-مرگ‌ی؟ این احساس که در سال‌های آینده‌ی زندگی‌ام فرصت کافی -و همچنین امکانات کافی- نخواهم داشت که به کارهای مورد علاقه‌ام برسم اذیت می‌کند.

این بی‌کاری‌های اخیر جنبه‌های مثبتی هم داشته. باعث شد کمی به خودم فکر کنم. بنشینم و واقعا فکر کنم. باعث شد دوباره کتاب دست بگیرم. هیچ چیز جای آرامش را نمی‌گیرد. نمی‌توانی مشغول انجام کاری که واقعا دوستش داری باشی و از آن لذت ببری اگر آرام نباشی.

برای من، بخش عظیمی از این آرامش به وضعیت معیشیتی‌ام بستگی دارد. به بیان ساده، به میزان پول در حسابم. چه زندگی اسف‌باری داریم ما انسان‌ها. آرامش خود را بر هم میزنیم، خود را به آب و آتش می‌زنیم تا حساب بانکی را پر کنیم. تا با آن به آرامش برسیم. برای رسیدن به آرامش‌مان دقیقا در جهت خلاف‌ش می‌رویم.

آیا می‌توان این دو را با هم جمع کرد؟

ساقی تنها


ساقی امشب، مثل هر شب اختیارم دستته اگه نگی مستی بسه ته

یه چشم به چشم تو، چشم دیگم به دست ته اگه نگی مستی بسه ته

امشب که مست مستم، دست و پای غم رو بستم

امشب که لول لولم، از من نپرس کی هستم

ساقی امشب می بده، پیمونه پیمونه

دست غم کوتاهه از دل، کنج می خونه

آنقدر مستم بکن تا من ببینم باز

هر چه عاقل مثل خود، دیوونه دیوونه

ساقی از گوشه میخونه نرونم

خونه امیدمه بذار بمونم

چلچراغ میخونه‌ت روشن بمونه

زنده باشی، من زیر سایه‌ت بمونم

ساقی امشب، مثل هر شب اختیارم دستته اگه نگی مستی بسه ته

یه چشم به چشم تو، چشم دیگم به دست ته اگه نگی مستی بسه ته …




۱۳۹۰ تیر ۲۱, سه‌شنبه

استرس


در نامه «سبز» اعمالم نوشته: این مشمول تا پایان خدمت مجاز به ادامه تحصیل نیست.
قلبم به دیواره‌های سینه‌ام می‌کوبد. از نگرانی بدنم می‌لرزد.

به خودم می‌گویم لبخند بزن و دست تکان بده. ظاهرم اطاعت می‌کند. وای بر این -قلب- دل سرکشم...

پَس نوشت: قلب را به دلیل مفهوم کلی تر دل عوض کردم. دل، معده درد عصبی رو هم می‌پوشونه.

۱۳۹۰ تیر ۱۴, سه‌شنبه

sad moments


دِر آر سام سَد مومنت‌س این لایف، دَت یو آر آن‌ایبل تو سِی اِنی‌تینگ.

۱۳۹۰ تیر ۱۲, یکشنبه

شوق دیدار


غریبِ آشنا دوستت دارم بیا
می‌شینم می‌شمرم روز‌ها و لحظه‌ها