این دو هفته گذشته روزهای خوبی بود. تقریبا هر کاری می خواستم انجام بدم انجام شد. موفق شدم. کار پیدا کردم. احتمالا درسم رو یک ترم زودتر تموم میکنم. کلی اتفاقای خوب افتاده. کلی کلی. ایدهی یکی از پروژههام تقریبا جواب داده. معلوم شد که موضوع تحقیقم کم کم داره توجه خیلی ها رو جلب میکنه. یک استادی برگشت بهم گفت که نمراتت <نایس> هستن...
ولی. ولی این دنیا رسمش اینه که نباید کسی شاد باشه. نباید کسی کیف بی نقص داشته باشه. حالا نه اینکه تو زندگیم غم و غصه کم باشه. نه. ولی چون یه چند وقتی خوشحال بودم باید یه ناراحتی جدید ایجاد شه تا دنیا راضی باشه.
خبر رسید که وحشتناکترین کابوس تمام دوران زندگیم، از وقتی که خودم و پدر و مادرم رو شناختم، داره اتفاق میافته. تف به روزگار.
شاعر (ابراهیم منصفی) میگه: زمانه با من بد سرنوشتنامه نساخت.