بامدادی را به خاطر آوردم که پیله کرمی را بر تنه درختی یافته بودم. درست هنگامی بود که پروانهی داخل پیله در تلاش بود آن را سوراخ کرده و خارج شود. قدری تأمل کردم ولی کار و تلاش او در نظرم طولانی آمد و صبرم لبریز شد. خم شدم و با نفس خود بر آن دمیدم. سعی بسیار داشتم او را گرم کنم. ناگاه معجزهای در برابر دیدگانم به وقوع پیوست. محفظه باز شد و پروانه آهسته آهسته به بیرون خزید. هیچگاه وحشت خود را از ملاحظه بالهای تا خورده و چروکیدهی آن حشره فراموش نمیکنم. پروانه بدبخت با تمام قدرت خود تلاش میکرد تا آنها را از هم باز کند. و من سعی داشتم با حرارت نفس خود او را یاری کنم. ولی ثمری نداشت. میبایستی عمل خروج او از پیله با حوصله انجام پذیرد و باز شدن بالهای ظریفش محتاج به اثر تدریجی اشعه خورشید بود. لیکن دیگر دیر شده بود.
زوربای یونانی ص ۱۵۵