یک چند وقتیست که همه چیز خراب میشود. جوابهای منفی از این طرف و آن طرف یکی یکی میرسند. نمیدانم تو این ۶ ماه اخیر چند بار جواب نه شنیدهام. این هفت روزی که گذشت اصلا خوب نبوده.
مضاف بر این بد اقبالیهای کاری و درسی، انتخابات ریاست جمهوری هم در راه است. این طور که از جمع دوستان فیسبوکیام دریافته ام، اقبال به سمت رای دادن به اصلاحطلبان است، که متاسفانه بر خلاف ترجیح من است. این ناهمسویی با جامعه در من احساس تنهایی رو بیش تر از همیشه (احساس تنهایی در زندگی دور از وطن مثل نفس دائمی است.) نمایان کرده.
همزمان تردید در مورد انتخابهایی (یا گاهی صرفا اجبار) که در این چند سال اخیر کردهام مثل موریانه به جانم افتاده. آرام آرام، ذره ذره، اما پیوسته در درونم رسوخ کرده.
این سه را اضافه کنم به دردهایی که پیوسته در این چند وقت گریبان گیرم بوده، معجون تلخ بدرنگی میشود.
تنها اقبالم این است که تابستان است و اندک نوری از این پنجره به درون اتاق میتابد.
یکی از بدیهای بزرگتر شدن اینه که این جور موقعها میدونی که «این نیز بگذرد». ولی سختست با تمام اینها به یک باره مواجه شدن. یک راه نادیده گرفتن تمامی اینها با هم است که البته اراده قوی میخواهد.
بار قبلی که زرتم قمصور شده بود هم تقریبا همین کار را کردم. قضیه را نادیده گرفتم و به خودم (و به دیگران) دروغ گفتم که موضوع حل شده. حالا اما حتی یادم نمیآید که چرا حالم بد شده بود.
انگار که این کار را باید یک بار دیگر هم بکنم.
یک جنبه مثبت این آخرین رد شدنم در آ.اس.ام.ال. این است که انتخاب راه آینده را محدودتر کرد. حالا فقط باید بین دکتری و پی.دی.انج انتخاب کنم. که البته پیشنهادی هم برای دکتری هنوز در کار نیست. که کار را همچنان آسانتر میکند.
تنها مشکلش این است که این انتخاب آنقدرها هم جذاب نیست.
چقدر دلم برای همهجا و همهکس تنگ میشود این روزها.
صدای بم کینگ رام با آلبوم آواز گرگها مرحم است این روزها.