۱۳۹۰ بهمن ۳۰, یکشنبه

الکی


مدتی بود که ‌محسن نامجو آلبوم جدید‌ش رو داده بود. یادمه مدتی‌ پیش، تو پیج فیس‌بوک‌ش گلایه کرده بود که ملت آلبوم رو مجانی دانلود می‌کنن و ... خلاصه گفته بود که این کار کردن رو سخت می‌کنه. در نتیجه من در مقابل نفس اماره مقاومت کردم و دانلود نکردم. امروز از سر اقبال، فرصتی پیش اومد و هدیه‌ای به من داده‌ شد که توانستم آلبوم رو خریداری کنم.

واقعا لذت بردم. واقعا زیبا بود. مخصوصا ترک اصلی یعنی «اکلی». نکته‌ای که برام جالب بود این بود که خوب، درست آهنگ قشنگ بود، موزیک، کلام، شعر، مفهوم ... همه همه درست،ولی لذت من فقط به خاطر اینها نبود. لذتي که من بردم بخشی‌اش به خاطر این بود که برای گوش کردن به این مجموعه برنامه ریزی کرده بودم، هزینه‌اش را پرداخت کرده بودم، و احساس محق بودنی را داشتم که برایم تازگی داشت.

اولین باری بود که از این طریق، آهنگ می‌خریدم . خیلی جالب است، من قبلا در ایران زیاد پیش آمده بود که بروم سی‌دی یک مجموعه رو بخرم، و حتی قبل‌تر ها که ضبط ماشین کاست می‌خورد، کاست کارها رو هم جداگانه می‌خریدم. ولی، این بار یک تفاوتی داشت که نمی‌توانم خیلی دقیق بگویم تفاوت‌ش در کجاست. شاید به خاطر این بود که این رو هدیه‌ی خودم تلقی می‌کنم. نمی‌دانم.

۱۳۹۰ بهمن ۱۷, دوشنبه

همان‌های همیشگی

همان زندگی تکراری. همان موزیک تکراری. همان فیس بوک همیشگی برای وقتی حوصله درس خواندن نداری و ازین که یک ماه است خانه را ترک نکردی خسته‌ای. همان امیدهای همیشگی. همان نقشه‌های همیشگی برای آینده. فقط در اشل‌های بزرگ و کوچک. همان ترس‌های همیشگی.

همان نگرانی‌های همیشگی. همان اخبار همیشگی. همان فنتزی‌های همیشگی برای وقتی که تنها در یک اتاق ۲ در ۳ شبهای جوانی را طی می‌کنی. همان نقشه‌های همیشگی که دیگر بوی نم گرفته‌اند. همان غم‌های تکراری.

زندگی اینجا تومنی ده شاهی با زندگی ایران تفاوت دارد. خیلی. خیلی خیلی. خیلی چیزهایش رنگی‌تر است. خیلی اینترنتش سریع‌تر است. خیلی همه‌چیزش روی حساب است. زرورق روی ماست را که باز می‌کنی وسط کار پاره نمی‌شود. همه‌ی این چیزها. زندگی خیلی شتاب دارد. روزها زود شب می‌شود و شب‌‌ها زودتر صبح می‌شوند. تا به خودت می‌آیی ۶ ماه گذشته و تو هنوز منگی.

این چند وقت گذشته چند باری شد که نوشتن یک نوشته‌ای را شروع کردم و تمام‌ش نکردم. آره دیگه. زندگی وقتی نمی‌ذاره برات که ۱ ساعت بشینی برای خودت به زندگی‌ت نگاه کنی. اطرافت رو بررسی کنی. ببینی کجا وایسادی. تند تند باید بری. از قافله عقب نمو‌نی. ولی راستش چند وقتی‌است که یادم رفته این قافله قرار است کجا برود.

نقشه‌هایم بزرگ شده‌اند. دنیا‌یم از تهران بزرگ‌تر شده. خیلی چیزها یاد گرفته‌ام. خیلی. خیلی خیلی. برنامه‌هایم برای آینده رادیکال‌تر شده‌اند. به مسائل جالب‌تری فکر می‌کنم. ولی راستش، یادم رفته قافله مقصدش کجاست.

اینجا همه‌چیز زود می‌گذرد. فرصت وقت تلف کردن نیست. هیچ چیز مدت زیادی همراهت نیست. با این وجود، همه چیز تکرار است. این یکی تمام شد، آن یکی جایش می‌آید، با بزک دوزک جدید و رنگ وآب تازه.

با خودم فکر می‌کنم. اشکال نداره که یادت رفته کجا داری می‌ری. درست داری می‌ری، وقتی شروع کردی، حواست جمع بود. ولی باز با خودم فکر می‌کنم، این جایی که دارم می‌رم، ارزش‌ش رو داره که سالهای جوانی‌ام را اینطور سپری کنم؟ تنها و دور از یاران و خوبان و جانان؟ جواب این یکی را ندارم به خودم بدهم.