۱۳۸۸ خرداد ۳, یکشنبه

انتخابات 1


البته نظر شخصی من اینه که هیچ کدوم از این 4 انسان تفاوتی با هم ندارند، هر کدومشون بیاد ریاست رو در دست بگیره تفاوتی در وضع زندگی من نخواهد بود. وضع همین است که هست و بهبودی در کار نخواهد بود.

ولی در بین این 4 نفر، کروبی از بقیه بهتر حرف میزنه، بر خلاف موسوی فکر نمی کنه که ایران هنوز درگیر جنگ عراق است. با نیم ساعت گوش کردن به صحبتهاش و مقایسه با نیم ساعت موسوی واضح بود که این آدم بهتر میفهمه که تقاضای چه پستی رو داره از مردم میکنه.

چیزی که برای من عجیبه حمایت شدید دانشگاهیها از موسوی هستش. در دانشگاه ما که کاملا دو جبه شده، انجمن اسلامی + افراد عادی طرفدار موسوی هستند و بسیجی ها طرفدار احمدی نژاد، به قول خودشان دکتر.

امروز یک انتخابات نمادین در سطح دانشگاه بهشتی صورت گرفت. که با توجه به وسعت و شیب زیاد دانشگاه واقعا کار سختی بود که بچه های انجمن اسلامی انجام دادند. تصور میکنم که تا فردا نتایج معلوم شود تا آن را در اینجا بازگو کنم. ظاهرا بسیجیها در اقدامی کودکانه این انتخابات را تحریم کردند. به یکدیگر اس ام اس میدادند که این انتخابات نمی دانم چی چی است و فلان است و بهمان است شرکت در آن یک چیزی تو مایه های حرام است و آقا ناراحت میشود.

پ.ن. امروز داشتم با خودم فکر میکردم که در چه شرایطی من حاضر بودم بروم رای بدهم به یک کاندیدایی. به این نتیجه رسیدم که اگر کاندیدایی آنقدر جرات داشته باشد که حاضر باشد شعارهایی مانند برداشتن حجاب یا مثلا مخالفت علنی با ولایت مطلقه فقیه را بدهد، در آن صورت من به آن آدم رای خواهم داد...

۱۳۸۸ خرداد ۲, شنبه

face book


چهره نامه هم (به قول آن دیگر دوستمان که نه ما ایشان را میشناسیم و نه ایشان ما را) فیلتر شد. عصبانیت ام زیاد است.

این مفهوم وتن چیست؟ وتن یا که وطن؟ وطن ما دیگر دسته ای برای تکیه ندارد، پس وتن است.
ولی با این همه؛ این چیست که من از کودکی به آن عشق ورزیده ام و در گوشم خوانده شده که جانم فدای خاکش و چون چنین خوانده شده این چنین هم خواهد شد؟ ولی اگر چنین خوانده نشده بود آیا جانم فدای این خاک میشد که بشود اگر میشد؟ چرا من باید وتن ام را دوست داشته باشم؟ چرا باید این خاک برایم مهم باشد؟ چرا باید برایم مهم باشد که احمدی نژاد خزائن آن را حراج کند یا نکند؟

چرا باید برای جایی که در آن برایم احترامی قائل نیستند ارزش قائل باشم؟ چرا باید به این موضوع فکر کنم که آیا واقعا بعدها حسرت آن آرزو را - که به دنبال سرزمین آزادی میگردم - خواهم خورد یا نه؟

این چهره نامه سرگرمی خوبی شده بود این روزها. دوستان دوران قدیم را پیدا کرده بودم و حتی دیداری هم ترتیب داده بودیم.
از این که این سایت فیلتر شده ولی آن 360 که ملت فقط برای فضولی کردن و دیدن عکسهای دخترها ازش استفاده میکردند هنوز آزاد است حرصم میگیرد.

آقا جونم من به عنوان یک انسان جوان 21 ساله در این مملکت گل و بلبل احساس خفقان میکنم. چرا نباید آن را ترک کنم و در جای راحتی (اگر باشد) زندگی کنم؟
این که در من اثری از مقاومت و ایستادگی و مبارزه دیده نمی شود عجیب است؟ این که امیدی به مبارزه ندارم عجیب است؟ این که به جای مقابله با ظالمی که خود را عادل میخواند میخواهم هم ظلمش و هم عدلش را ترک کنم عجیب است؟ اینکه نمی توانم حضور در کنار ظالمانی را که دین را مضحکه خیمه شب بازیشان قرار داده اند را تحمل کنم عجیب است؟

فیس بوک را بسته اند و فرِندز فور سل را باز گذاشته اند... واقعا حماقت تا به کجاها رفته در مملکت امام زمان؟؟

۱۳۸۸ خرداد ۱, جمعه

بدون پرکسی هرگز


وضعیت اینترنت در ایران نابود است. قبلا میتوانستی یک پرکسی ای چیزی سوار کنی. ولی الان 2 روز است که هرآنچه پرکسی وجود دارد را فیلتر کرده اند. کلمه ی PHPROXY رو فیلتر کرده اند...

۱۳۸۸ اردیبهشت ۳۱, پنجشنبه

ماتم دوری


و گفت حال شیرینگ.

ولی آخه آقاجونم، بعضی حالا رو کـــــه نــــه مــــی شــــــه شِیر کرد که آخه.

اگرم آدمیزاد بخواد نمیشه. اصلا بعضی حالا در درون معنا دارن. بیرون نمی آد هیچ جوره. هرچی که بخوای ازش بیرون بکشی، دیگه اون حال نیست. یه چیز دیگست. معلومم نیست که اصلا ربطی به ماجرا داشته باشه.

شده داری با یاهوو مسنجر چَت میکنی، بعد یه حالتی تو چهرت بیاد که برای اینکه به طرف مقابل منتقلش کنی، هیچ آیکنی اونجا مناسبت نباشه؟ بعد گاهی وقتا آدمیزاد میاد بعضی از این آیکن ها رو میزاره کنار هم میگه مجموع اینا میشه چهره ی من. بعد شده گاهی حتی این کار رو هم نتونی بکنی؟ بشینی زل بزنی تو شیشه مانیتور ماتم دوری بگیری؟؟

این حالی که دارم میگم شبیه همونه. الان ماتم گرفتم من. ماتم دوری البته.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۵, جمعه

ناامیدی


نا امیدی ام برای بهبود وضعیت در حدی است که انگیزه ی حرکت مدنی ندارم. اعتقاد دارم که این نظام برپایه دروغ بنا شده و چیزی که با دروغ ساخته شود روزی فرو خواهد ریخت. میدانم که این نظام بر پایه ایدئولوژی ناصوابی بنا شده و این گونه نمی تواند ادامه بدهد.
برای انتخاب میگویند که نشستن و دست روی دست گذاشتن فایده ای ندارد، هرچه نگاه میکنم انسان سالمی نمی بینم که کاندید شده باشد. میگویم که اینها همگی سرشان در یک آخور است، میگویند که نه این چنین نیست. آن دیگری گاهی سرش را آخور بیرون میکشد و به اطرافیان نگاهی می اندازد.

من با این وضعیت مخالفم. چرا باید با رفتن و شرکت در انتخاب رئیس برای اداره این آشفته بازار بیعت خودم را با این ناجوانمردان گرگ صفت نشان بدهم؟

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۴, پنجشنبه

RELATIONSHIP BILL OF RIGHTS


RELATIONSHIP BILL OF RIGHTS
1. I have the right to be treated with dignity and respect.

2. I have the right to be free from psychological or
physical abuse.

3. I have the right to proper notice and negotiation prior
to the relationship being terminated.

4. I have the right to experience my own thoughts and
feelings.

5. I have the right to tell my partner honestly and
responsibly what I am thinking and feeling, even if my
partner does not agree, without being condemned for
it.

6. I have the right to have my own life outside of the
relationship.

7. I have the right to continue to learn and grow.

8. I have the right to openly talk about and seek to
resolve relationship problems.

9. I have the right to end the relationship if it is not
meeting my needs.

10. I recognize that my partner has the same rights I do.

پ.ن. منبع این ها از یک کتابچه که آقای Terence Gorski تهیه کرده اند، بود. و بر روی نت نیز موجود است.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۲, سه‌شنبه

حرف مفت


این کلیپ خیلی جالبی بود. خودش تمام حرفها رو میزنه...



اگر پخش نشد از اینجا ببینید.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۱, دوشنبه

باز هم آزمون سمپاد


بازم آزمون سمپاد و بازم دردسر و رسوایی. حداقل سالهای پیش به کسی تهمتی زده نمیشد.

خودتان از اینجا بخوانید.
اگر کسی از این قضیه خبر داره، به ما هم بگه که ما هم از نگرانی در بیایم.


۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۰, یکشنبه

فال


ببین فال امشب ما چه زده:

ناگهان پرده برانداخته​ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته​ای یعنی چه
زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب
این چنین با همه درساخته​ای یعنی چه
شاه خوبانی و منظور گدایان شده​ای
قدر این مرتبه نشناخته​ای یعنی چه
نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی
بازم از پای درانداخته​ای یعنی چه
سخنت رمز دهان گفت و کمر سر میان
واز میان تیغ به ما آخته​ای یعنی چه
هر کس از مهره مهر تو به نقشی مشغول
عاقبت با همه کج باخته​ای یعنی چه
حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار
خانه از غیر نپرداخته​ای یعنی چه

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۸, جمعه

نگهبان اسلامی


دانشکده ی ما یک چند ماه نامه داره به نام ثبات. البته اسمش خیلی گولزنکه. این چند ماه نامه تقریبا هیچ کاری با موضوعات علمی نداره. بیشتر تو خط کارای فرهنگیه.

تو شماره اخیرش یه مقاله جالب داشت در مورد دوربینهای مدار بسته که همه جای دانشکده نصب شدن. انتقاد کرده بود و میگفت که این دوربینها کاربردشون زیاد در راستای کم کردن دزدی نیست و اگر هم دزدی ای صورت بگیره کمکی در پیدا کردن مجرم نمیکنند و از این حرفا...

یه کار جالبی هم که کرده بود انتقال دادن نظر دانشجو ها بود؛ که اکثراً فکر میکنند این دوربینها بیشتر برای نظارت حراست بر روی رفتار دانشجوهاست؛ حرکت جالبی بود.

ولی از بحث دوربین که بگذریم، به نکته ظریفی اشاره کرده بود: نگهبان های دم در، هر دانشجویی وارد بشه -دختر یا پسرش فرقی نداره- از سر تا پا وارسیش میکنند، اگر کوچکترین مساله ای داشته باشه گیر رو بش میدن، حتی اگر اون دانشجو رو بشناسند. ولی یه دزد که کلا دانشجوی هیچ ناکجا آبادی نیست میتونه وارد دانشگاه بشه، دزدیشو بکنه و راهشو بکشه و بره...
پس میشه نتیجه گرفت که کار برد این زحمتکشان فقط فشار آوردن به دانشجو ها است و بس. فقط گیر دادن به دانشجو. که آهای خانم کنار آن آقا ننشین. شما با هم چای ننوشید. شما در کنار هم قدم نزنید. و ... ظاهر شما مناسب نیست. حتی لحظه ای با خودشان فکر نمی کنند که این ها دانشجو هستند و دارند کار علمی میکنند... این موضوع بسیار آزاد دهنده است. بسیار

پ.ن. من به شخصا هیچگاه ظاهر جلف و خارج از عرفی نداشته ام. ولی این ها حتی به من نیز گیر رو میدهند گاهی. چند روز پیش یکی از این فعالان گیر دادن دم در من رو نگه داشت که کارت دانشجویی ات را نشان بده. بعد وقتی قیافه من رو دید گفت، نه میشناسمت، فقط یقه ی پیرهنت بازه...

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۶, چهارشنبه

معاند


به خودم که نگاه می کنم و اندکی فکر میکنم، ترس برم میدارد، میگویم نکند من از آن دسته ای میبودم که در زمان پیامبر، پیامبر را تکفیر کردند. حق جلوی چشمانشان بود و آن را انکار کردند. عناد ورزیدند و حرب کردند.

نمی دانم. واقعا نمی دانم. اگر در آن زمان بودم چه میشد. شمشیرم را به کدام سو بر میکشیدم. معاند میشدم یا منافق.


به نظرم کار از یک جای اساسی میلنگد. شاید از آنجایی که جواب سوال ما چرا آفریده شدیم را ساده کردم برای خودم.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۵, سه‌شنبه

روز معلم


روز معلم رو از وقتی وارد راهنمایی شدم زیاد جدی نگرفتم. الان پشیمونم. با وجود اینکه معلمهای راهنمایی بیشتر از دبستان بر من تاثیر گذاشتند.

حالا هم که پشیمان هستم باز هم روز معلم را با تاخیر تبریک میگویم. البته اینجا فایده ای ندارد. چون تقریبا هیچ کدامشان اینجا را نمی خوانند. (تا آنجایی که من میدانم.)

معلمم، روز و هفته ات مبارک.

خانم قربانی،
خانم فولادی،
خانم مهدوی،
خانم پیله چیان،
خانم حسنی آذر،

و بقیه آقایان...

روزتان مبارک. امید وارم زنده و سلامت باشید.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۳, یکشنبه

اردیبهشت





اردیبهشت، بیخود نیست که نام بهشت را یدک میکشد. واقعا زیباست. زبونم نمی گرده که بگم ماااه، هی میگم فصل. دیروز هوا شاهکاری بود برای خودش. نمی توانستی مقاومت کنی در مقابلش.

من امروز به دوستانم گفتم من اگر بنا باشد در ایران بمانم برای ادامه تحصیل، هر طور شده در همین دانشگاه گل و بلبلمان ادامه تحصیل میدهم. حتی اگر صندلی ای در شریف برایم خالی کرده باشند.
طبیعتی که در اینجا از آن بهره میبریم در دو حالت دیوانه کننده است. یکی همین فصل است و مخصوصا این روزها با حضور قاصدکها. دیگری زمستان است و برف. منظره کوه ها ی اطراف روح بخش است.

هوا کوه درخت گل بوی خوش ...


۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۲, شنبه

بد قولی


جدیداً متوجه شده ام که من موجودی تا قسمتی بد قول هستم. احتمالا دلیل اینکه پس از این همه سال تازه به این موضوع پی برده ام این است که تا به حال افرادی که با آنها سر و کار داشته ام، از من بد قول تر بوده اند و من هیچ گاه متوجه نمی شدم که بد قولی صورت گرفته.

ولی حالا که متوجه شده ام در پی راه حل هستم. در این راستا این مطالب را از سایت ویکی هاو و از اینجا دیدم. گفتم شاید برای دیگران هم که به اینجا می آیند جالب باشد.

.....

البته مشکل اصلی من بیدار شدن است. :-|

پ.ن. تا کمتر از 12 ساعت دیگر امتحان میان ترم الکترونیک 3 دارم که برایم مهم است. که مثل همیشه هنوز بخش زیادی از مطالب باقی مانده. لطفا دعا بفرمایید.

-----
پ.ن2. (بعداً اضافه شده): این پست یک سری زیادی مطالب داشت که کپی پست شده بود. به همان دلیلی که دوست عظیمم بدان اشاره کردند، خذف شدند. لینکشان موجود است. بروید بخوانید.



مقاومت میکنم


با وجود اینکه خودم را صاحب این بلاگ میدانم؛ (با وجود اینکه پولی برای آن پرداخت نمیکنم و این عجیب به نظر میرسد.) از اینکه از اینجا برای رساندن پیامهای شخصی ام استفاده کنم، احساس خوبی بِم دست نمیدهد. با این وجود گاهی به شدت تحریک میشوم که این کار را بکنم و مقاومت میکنم.

کتاب شعر


گفته بودم که ذوق و قریحه هنری در وجود من نزدیک
بود که به کلی از بین برود. و این به خاطر این بود که در دوران رشد، یعنی از دوران راهنمایی، به جای اینکه به پرورش این توانایی ها بپردازم، وقت خود را در آزمایش گاه ها و کارگاه ها سپری کردم.

وقتی که از دست داده ام باز نمی گردد. چند سالی است که تصمیم داشتم با تلاش و توجه به هنر، دوباره این بعد وجودی ام را زنده کنم.

در این میان سخت ترین قسمتش -در نظر من- پرداختن به شعر و ادبیات است. به طرز وحشتناکی مفهوم بعضی شعرها را درک نمی کنم. واقعا درک نمیکنم هااا.
حالا یک کتاب شعر در دست دارم که با وجود اینکه شعرهایش را نمیفهمم ولی به دلایل دیگری دوستش دارم. قصد دارم که با ممارست معانی موجود در آن را کشف کنم.

اگر گشایشی حاصل شد، خبرتان میکنم.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۱, جمعه

گفت...


گفت: عوامل تشویقی کوتاه مدت اند. تو نمی فهمی.

مشکل از کجاست؟


یکی از مشکلات ما در این است که تسلیم این دنیا شده ایم، برای این دنیا زندگی میکنیم و این موضوع را انکار میکنیم.
انکار کردنش خیلی بدتر است.
بدتر از آن اینکه کسانی را که به این معترفند، تکفیر میکنیم و آنچنان مورد عتاب قرارشان میدهیم که سر بر نیاورند و سکوت اختیار کنند.

برای نمونه، یک دانش آموز مدرسه را در نظر بگیرید. همواره درس نخواندن برای این موجود مطلوب است و درس خواندن کار طاقت فرسایی محسوب میشود. تنها عواملی که این موجود را به درس خواندن وا میدارد عتاب والدین و ترس از آینده است.
حال فرض کنید که دانش آموزی وجود دارد که نه تنها برای گرفتن نمرات ناجور مورد عتاب قرار نمی گیرد، بلکه از سوی والدین به نوعی مورد تشویق قرار بگیرد. از طرف دیگر ابداً نگرانی آینده را نداشته باشد (چه به خاطر کله خری، چه به خاطر پدیده ی بابای پول دار.) با این مفروضات دانش آموز فوق الذکر هیچ گاه لای کتاب ها را هم باز نخواهد کرد.
البته در این صورت باز ممکن است به خاطر عوامل تشویق کننده ی کوتاه مدت اندک تلاشی بکند.

حال شما بگویید. در این دنیا که هیچ نوع عامل تشویق کننده ی کوتاه مدتی وجود ندارد، انسان چگونه ترقیب میشود به دین داری؟؟

فقط از نظر ذهنی دین دار هستیم. ولی تسلیم این دنیا هستیم و نمی خواهیم این را بپذیریم.