۱۳۸۷ دی ۱۸, چهارشنبه

دلم تنگه


دلم برا دوران راهنمایی تنگ شده. اون موقع ها که سرخوش بودیم و غصه ی دنیا رو نمیخوردیم. به جاش آلوخشکه میخوردیم. البت اون موقع ها هم پیش میومد که بشینم یه گوشه و به حال خودم گریه کنم. فرداشم مشاور مدرسه بیاد طرفم و ازم بپرسه که مشکلی دارم یا که چی و منم اصلا یادم نباشه که همین دیروز بوده که های های برا خودم گریه کرده بودم. جداً اینطوری بود. مسائل بد از یادم میرفت. فقط یه رد باریکی ازش میموند. نه تاریخ، نه خود مساله. فقط خاطره گریه ش میموند.
عجب روزگاری بود. روزگارش رفته، ولی یه چیزش مونده. اون موقع هم کسی نبود که باش حرف دلم رو بزنم...

۱ نظر:

Soroush-Harry گفت...

آرش جونم. من راستش همیشه می خواستم برات همینی که میخوای باشم اما خب نمی دونم چی شد. اما 1 چیزی رو میدونم: ما مدتی با هم نبودیم و اگه قرار بود واسه همیشه نباشیم، مطمئن باش که الانم نبودیم. پس حالا که هستیم، بیا تا قدر یکدیگر بیشتر بدانیم...