۱۳۸۷ دی ۱۸, چهارشنبه

بلاگ


من این بلاگ رو را انداختم تا ضمن خالی کردن خودم، حال شیرینگ کرده باشم. ولی ... افسوس که جرأت بیان ندارم. افسوس که بزرگ نیستم. من توانش رو ندارم. این چه دنیایه که ما توش گیر کردیم؟

کاش یه قصه بودیم. کاش یه قصه بودیم که آخرش خوشه. کجاییم ما؟

دلم به هر کی خو کرد، بی وفایی کرد. دیگه چشاش ترسیده. دیگه جرأت ندارم به کسی دل بدم. به هر کی اومدم راز دل بگم، فحشم داد و رفت. میترسم تو هم بری. میترسم.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

اینی که می خوام بگم اصلا اسمش comment نیست...اسمش میدونی چیه؟...گله!
ولی نه...نمیگمش بهت، بذار اینم بمونه تو دلم!
فقط یادت باشه که یکی طلبت!