۱۳۸۷ دی ۱۸, چهارشنبه

ما رو نیگا


توروخدا ببین لوطی گریو. توروخدا حال میکنی مرام و معرفت بچه هیئتی رو؟ شب عاشورا دلش برا خودش گرفته. هیهات....

۳ نظر:

Soroush-Harry گفت...

آرش جونم. من راستش همیشه می خواستم برات همینی که میخوای باشم اما خب نمی دونم چی شد. اما 1 چیزی رو میدونم: ما مدتی با هم نبودیم و اگه قرار بود واسه همیشه نباشیم، مطمئن باش که الانم نبودیم. پس حالا که هستیم، بیا تا قدر یکدیگر بیشتر بدانیم...

Soroush-Harry گفت...

آرشی، سلام... منم بالاخره بهت سر زدم... ببخش دیگه، کلا با اینترنت میونه ی خوبی ندارم... برای پست های 2009ات، تمام اونایی که 1 نظری، شر و وری، چیزی براش داشتم، یه چیزی نوشتم...اگه دیر به دیر سرزدم ناراحت نشو.
بلاگ قشنگی داری، ازش خوشم اومد (این رو با توجه به روحیه ی سخت پسندیم، بپذیر...). حتما بازم بهت سر میزنم.
این کامنت قبلی رو اشتباهی واسه این پست گذاشتم، ببخشید. میتونی پاکش کنی...
مانیفست چو رو هم آخرش نیومدی ها... رفتی سراغ این مسخره بازیای هیئت ها... ممکنه جمعش کنن، پس اگه خواستی ببینیش، زودتر برو. بیلیطشم سخت گیر میاد، باید از ظهر بری تو صف وایسی...
امیدوارم برعکس من، امتحانای خوبی داشته باشی و حداقل حضور اون دوست مونثت (که منم هی اسمش یادم میره...) یه مامن کوچیکی واسه آرامش جفتتون باشه...
به امید دیدار...

آرش گفت...

سروش جونم مرسی از اینکه ما رو قابل دونستی ونظراتت را برام نوشتی. اون تئاتر رو هم میریم با هم ایشالا.
بازم به اینجا سر بزن.