۱۳۸۷ آذر ۵, سه‌شنبه

بافتنی

چند وقتیه که خیلی حیران بافتنی هستم. بله همین بافتنی ساده که مادرها برای بچه هاشون میبافند رو میگم.
چند وقتیه که محو تماشای گره های بافتنی میشم و در اینکه چطور یک رشته ی طولانی تبدیل میشه به یک پارچه ی نرم و گرم فکر میکنم.
چند روز پیش که مادرم برایم یک شالگردن بافت ازش خواستم یکم بم یاد داد بافتن رو. بافتن که بلد باشی بیشتر متحیر میشی که چطور با دو تا حرکت تکراری اینچنین نظمی رو میشه پدید آورد. فقط دو تا حرکت. حلقه میسازی و اونو میندازی تو حلقه قبلی و همینطور تمام حلقه ها به هم وصل میشن در حالی که هیچ کدومشون به تنهایی ارزشی ندارن؛ اگه حتی یکدومشون رو خراب بزنی و درست به قبلی و بعدی وصلش نکنی کل ماجرا میره زیر سوال.
این پدیده خیلی جاهای دیگه هم هست؛ نه؟

هیچ نظری موجود نیست: