۱۳۸۷ بهمن ۲۷, یکشنبه

افسوس و صد افسوس


ناراحتی. ناراحتم. عصبانی ام از دست خودم. شرم گینم. عزیز دلی رو امروز رنجوندم. سینم آتیش گرفت. ولی رنجش هم مثل آبرو ِ ...
وقتی ریخت دیگه ریخته. کاریش نمیشه کرد. مثل تصادف. اون لحظه دنبال کنترل میگردی که نگرش داری و دستتو بزاری رو زِد. آندو کنی. امروز همین حس رو داشتم. بغض امونم نمیداد. به زور نگر داشته بودم خودمو.


نمیدونم چی باس بنویسم...

..

.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

عزیز جان، خب پیش میاد... سعی کن ازش درس بگیری و دیگه تکرارش نکنی.... به قول خودت بار اولتم که نبوده....
حالا اگه ازش معذرت خواهی نکردی، پاشو برو یه معذرت خواهی جانانه بکن و از دلش در بیار و بهش اطمینان بده که دیگه بیشتر مراقبی...
آدم باید خیلی مواظب دلهای ظریف و زیبا باشه، چون در عین زیبایی فوق العاده شون، زود میشکنن...
پاشو پسر خوب... پاشو، گریه فایده ای نداره عزیز... بدو.... منم ضمانتتو می کنم... (یکی نیست به من بگه تو یکیو می خوای که ضمانت خودتو کنه مرتیکه ی ....)...

ناشناس گفت...

آها، راستی، یادم رفت اسممو پای کامنتم بنویسم....

سروش...

راستی یه چیز جالب... کلمه ای که این زیر عکسشو انداخته که باید وترد کنم، خیلی با حاله... انگار داره منو خطاب می کنه... : oscomel
یه جورایی شبیه اسکل هستش. نه؟ D-: