۱۳۸۷ بهمن ۲۲, سه‌شنبه

فشم


و به فشم رفتیم. و شب خوبی را با آهنگها ی قدیمی و ترانه های دلکش داشتیم. و در کنار شومیته چوبی پاهامان داغ و تنهامان سرد بود. 3 نفری شب را روی یک تشک دو نفری خوابیدیم بی آنکه کسی احساس کمبود جا داشته باشد و زیر آن پتوهای سنگین گرممان هم بود.
و صبح فهمیدم که سگ همسایه کفش مرا پسند کرده، یک لنگه اش را به یغما برده که من رویم کم شود و آن لنگه دیگر را خودم به او بدهم، ولی بعدا زورش به ما نرسید و من لنگه کفش را بازپس گرفتم. و بعد 4 ساعت تمام به انتظار آن دو نفر نشستم که از خواب بیدار شوند. و آب در لوله ها یخ زده بود و ظرفها را با آب معدنی شستیم. و ماکسیمم عملی که در راستای نظافت انجام شد این بود که من یک بار دستهایم را شستم و دیگر هیچ. و با آتش شومینه بازی کردیم و مرغ کباب کردیم و خوردیم. و در خانه یک موش گرفتیم و به آن سوی رود پرتاب کردیم. و به جوانان جاهلی که میخواستند مسیر رودخانه را بالا بروند و در آن سرما تمام تنشان خیس شده بود خندیدیم. و تلاش کردیم که یک بطری دوغ را که در رودخانه گیر کرده بود را بگیریم و به استعمال برسانیم که با وجود تمام تلاشهایمان رودخانه آن را به پایین دست برد.و یک نیمچه سفر جالبی را به این صورت پدید آوردیم.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

سلام
جایت خالی
ماهم هفته قبل رفتیم بادآب سورت
زبان الکن است در تعریف این مکان
اسمش را search بنما
می فهمی چه می گویم
به فقرا هم سری بزنی به جایی بر نمی خورد
فعلا

آرش گفت...

شما که از دید ما پادشاهی.
من همین دیشب پست جدیدت رو خوندم.
اگر خاموشم به این معنا نیست که نیستم.

قربانت