۱۳۹۳ شهریور ۱۳, پنجشنبه

مشاهده


امروز جلسه اولیه شروع کار جدید بود. یک اتفاق خیلی جالب افتاد برای من. امروز من چند «پیشنهاد» مطرح کردم، صرفا پیشنهاد. و واقعا منظورم این بود که حرفی که می زنم به عنوان یکی از راهای ممکن مد نظر قرار بگیرد. در پایان جلسه متوجه شدم که این پیشنهادات من به عنوان راه کار انتخاب شده و تمام پنج عضو گروه با آن پیشنهادات موافق اند. 
این در حالی بود که در ذهن من، اصلا همچین موضوعی مطرح نبود. من واقعا می خواستم که این راه کارها بررسی شوند و نتیجه این بود که اینها انتخاب شدند. من البته تعجب خودم رو مخفی کردم و حرفی نزدم. 

این مشاهده مخصوصا وقتی جذاب می شه که در کنار تجربه های قبلی من قرار بگیرد. در گذشته، در موارد متعددی در جلسه های مشابه، من راه کارهایی مطرح می کردم که واقا فکر می کردم که مناسب گروه هستند و قصد داشتم گروه را متقاعد کنم که آن راه کار را دنبال کنند. در اکثر این موارد با مقاومت و مخالفت بعضا بسیار شدیدی روبرو می شدم. گاهی هم کار به بحث های طولانی و خسته کننده می کشید. 

با مقایسه این دو برخورد، می شود نتیجه گرفت که شاید برای متقاعد کردن یک گروه، بهتر است به جای مطرح کردن مستقیم و دلیل و برهان آوردن، فقط به صورت پیشنهاد اشاره ای کرد. 

هیچ نظری موجود نیست: