۱۳۸۸ اردیبهشت ۹, چهارشنبه

ننشین توی ماشینت برادر


امروز اتفاقی افتاد که برای من البته عجیب نبود.

می خواهم از آزادی های اجتماعی در مملکت گل و بلبلمان بگویم. همه جوره اش را شنیده اید. این را هم بشنوید یا که بخوانید.

امروز همراه دوستم در حالی که نم نم باران زیبایی میبارید خواستیم هوایی عوض کنیم. رفتیم جای شما خالی از بستنی فروشی دو تا بستنی خریدیم و سوار ماشین شدیم که برویم به بام تهران. (که نزدیک دانشگاه ما است و ما زیاد به آنجا میرویم.) کارت ورود را گرفتیم که در هنگام خروج هزار تومان بیزبان را بدهیم به این مفت خور ها که نمیکنند لااقل کارت را به آن دستگاه بکشند و پلاک ماشین را وارد کنند. ماشین را طوری پارک کردم که بتوانیم منظره شهر را ببینیم و بدون اینکه از ماشین پیاده شویم راحت بستنی را نوش جان کنیم. به آخر خوردن بستنی رسیده بودیم که یک مامور نیروی انتظامی به کنار ماشین آمد و به شیشه ماشین زد. شیشه را زدم که پایین بیاید.
گفت: از ماشینتون پیاده شوید، نمی توانید توی ماشین بشینید.
گفتم: یعنی چی؟ داریم بستنی می خوریم، دوست نداریم از ماشین پیاده شیم.
گفت: نمی توانید توی ماشینتون بشینید.
گفتم: (آمپر داره میره که برسه به نقطه جوش) شما چه کاره هستید؟ ما نشستیم توی ماشین داریم از منظره لذت میبریم.
گفت: از ماشینتون پیاده شوید از منظره لذت ببرید. قانونه. پشت کارت رو مگه نخوندی
گفتم:(با عصبانیت) مگه نمیبینی؟ بارون میاد. دوست دارم تو ماشینم بشینم.
کارت رو برمیدارم و دنبال این بند قانون میگردم. میگه: خط آخر.
نوشته: لطفا از نشستن داخل خودرو خودداری نمایید.
گفتم: (با ناباوری و عصبانیت) یعنی چی ی ی ی ی ی ؟ خب داره بارون میاد. دوست ندارم از ماشین پیاده بشم.
گفت:(به صدای بلند و لحن بد) (راستش یادم نمی آد چی گفت چون در اون لحظه که صداش رو برد بالا آمپر من هم رفت به بالا ترین حدش و دیگه نفهمیدم چی گفت.)
از ماشین پیاده شدم، همین که با در ماشین ور رفتم که باز بشه یکم طول کشید و من کمی به خودم مسلط شدم. طبق معمول همیشه، قد طرفم تا سینه ی من هم نبود. :-| به پایین نگاه کردم و گفتم: اولا این طرز صحبت کردن نیست، مافوقت کیه؟ ثانیا دوست دارم تو ماشینم بشینم. چرا نباس این کار رو بکنم؟
گفت: (با تلاش برای اینکه عادی جلوه بده قضیه رو و در تمام مدت زیر نگاه سنگین عصبانی من بود) خب برای اینکه هر اتفاقی که برای ماشینهای بقلی شما بیافته شما مسئول هستید.
گفتم: (البته بهتره بگم داد زدم) چه اتفاقی مثلا؟
آروم منو میکشه کنار و میگه: بعدشم، اینجا وقتی یه دختر و پسر توی ماشین میشینن، بعد یه مدت میرن تو هم.
هیچی نمیگم. فقط طوری نگاش میکنم که یعنی حرف دهنتو بفهم مرتیکه عوضی وگرنه همینجا ...
بعد میگه نه شماااا، نه، شما رو نمیگم. ماااا دیـــدیــــم اینجا که میگم.
میرم سوار ماشین بشم. اونم راشو میکشه که بره. دارم نگاش میکنم. داد میزنه نشینین تو ماشین. داد میزنم میرم اصلا بابا (چندتا فحش مناسب هم زیر لب نثارش میکنم.)

آآآآه. اینه وضعیت زندگانی ما.
من اون روزی رو میبینم که بالای ورودی دستشویی ها نوشتن که لطفا داخل دستشویی کار خود را انجام ندهید. بعدم وقتی رفتی اون تو که با خیال راحت کارتو انجام بدی یه سربازی چیزی بیاد دم در بگه آقا بیا بیرون، اینجا نباید بری... بعدا ببرتت نوشته دم در رو به عنوان قانون بت نشون بده و بگه بخون دیگه، ثوات که داری. بعد که اعتراض کنی بکشدت کنار طوری که رفیقت نشنوه و در گوشت بگه آخه اینجا آقاییون که وارد اینجا میشن بعد یه مدت میرن تو هم. ما دیدیم که داریم میگیم.

من اینجا اصلا نمی خوام بگم که "رفتن توی هم" توی خیابون، توی ماشین درسته یا غلطه یا اصلا به کسی مربوطه یا نیست. ولی خیلی حرص میخورم وقتی یه افسر (از اینا که دو تا ستاره خوشگل دارن (خوشبختانه این علایم رو اصلا بلد نیستم)) بیاد جولو پنجره با من یکه بدو بکنه که نباید توی ماشینت بشینی.

*تذکرات آیین نامه ای: ظاهرا اون مامور وظیفه شناسی که ما باشون مکالمات دوستانه ای داشتیم، مامور نیروی انتظامی (کلانتری) نبودن بلکه از ماموران وظیفه شناس پلیس کوهستان بودن. همچنین اونجایی که این حادثه رخ داد اسمش یه چیز دیگس... D:

۱ نظر:

ناشناس گفت...

(...)(......)(.....)(....)(....)
.
.
.
اینایی که بالا می بینین یه سری فحشه که تا حالا خودمم نشنیدم و فحشای ک دار در مقابل اینا هیچند. این ها نثار همه ی آنهایی که به حریم خصوصی انسانها کار دارند (همونطور که می دونید در زمان جناب آقای خاتمی تصویب شد که ماشین هم مثل خانه جزو حریم خصوصی شخص است) همه ی آنهایی که به اسم مبارک اسلام و امر به معروف و نهی از منکر چوب تو (...) ملت می کنن و همه ی اونایی که خوار و مادر خودشون (...) هست ولی سر پاساژ به شال مردم گیر میدن (که البته این هم در واقع شغل جدید و شریف دید زنی دخترای مردم به شکل قانونی و شرعیه) و همه ی اونایی که در یک مملکت گل و بلبل یه سمت دولتی دست پا کرده اند. و البته این آقای محترم و روشنفکر و البته خانواده داری (بر منکرش لعنت...) که به دوست عزیز، شریف، انسان و متشخص بنده گیر داده. انشاالله که نثلشان را همان امام زمان خودشان منقرض بفرماید... الهی آمین...


سروش