۱۳۹۰ تیر ۲۲, چهارشنبه


زندگی را آرام دوست دارم. دوست دارم لحظه‌ها را حس کنم. دوست دارم بنشینم و به زندگی‌ام فکر کنم.
جنگیدن را دوست ندارم. دوست ندارم گرفتار روزمرگی شوم. روزمرگی یا روز-مرگ‌ی؟ این احساس که در سال‌های آینده‌ی زندگی‌ام فرصت کافی -و همچنین امکانات کافی- نخواهم داشت که به کارهای مورد علاقه‌ام برسم اذیت می‌کند.

این بی‌کاری‌های اخیر جنبه‌های مثبتی هم داشته. باعث شد کمی به خودم فکر کنم. بنشینم و واقعا فکر کنم. باعث شد دوباره کتاب دست بگیرم. هیچ چیز جای آرامش را نمی‌گیرد. نمی‌توانی مشغول انجام کاری که واقعا دوستش داری باشی و از آن لذت ببری اگر آرام نباشی.

برای من، بخش عظیمی از این آرامش به وضعیت معیشیتی‌ام بستگی دارد. به بیان ساده، به میزان پول در حسابم. چه زندگی اسف‌باری داریم ما انسان‌ها. آرامش خود را بر هم میزنیم، خود را به آب و آتش می‌زنیم تا حساب بانکی را پر کنیم. تا با آن به آرامش برسیم. برای رسیدن به آرامش‌مان دقیقا در جهت خلاف‌ش می‌رویم.

آیا می‌توان این دو را با هم جمع کرد؟

هیچ نظری موجود نیست: