۱۳۹۰ خرداد ۳۱, سه‌شنبه

هواپیما


چند وقتی است وقتی هواپیمایی می‌بینم غصه‌ام می‌شود. چند وقتی است که با دیدن یک هواپیمای در حال نشستن بر روی باند فرود فرودگاه وسط شهر کثیفمان یاد تمام تلخ‌کامی‌هایم می‌افتم.
هواپیما...
می‌گوید اینها که داخلی هستند...

هواپیما برای من شده سمبل شکست، جدایی، خداحافظی‌های اشک‌آلود، بغض‌هایی که باید با لبخند‌های احمقانه خفه‌شان کنی.

همه پروازها در تاریکی نیمه‌های شب انجام می‌شود. انگار که هواپیما شرمش می‌شود که دارد بندها را می‌درد. با شتاب تمام حرکتش را شروع می‌کند انگار که اگر این کار را نکند، آه‌های بیشماری که بدرقه راهش است با دستی نادیدنی جلوی حرکتش را می‌گیرد.

و نگاه‌ها نورهای زیر پا را دیگر کج ومعوج می‌بیند.

هیچ نظری موجود نیست: