۱۳۹۰ خرداد ۲۴, سه‌شنبه

نگرانی‌ها


نگرانی پشت نگرانی. نگرانی از بدبیاری. نگرانی از بابت اینکه آینده‌ام به قوانینی که بر پایه نظرات شخصی انسان‌های مجهول‌ الهویه بنا شده بستگی پیدا کرده. نگرانی از کارهایی که باید انجام می‌داده‌ام و تاخیر. نگرانی از کارهایی که باید در آینده شروع کنم و نمی‌دانم به کجا می‌رسد.

نگرانی در تمام زوایای زندگی‌ام رخنه کرده. تمامش را بلعیده. هیچ ذره‌ای از زندگی‌ام نیست که خیالم در موردش راحت باشد. این از آن بدتر، آن از آن‌یکی بدتر و همان از همه بدتر.

آن وقت همه فکر می‌کنند که تو انسانی بسیار خونسرد و باری‌به‌هر‌جهت و سرخوش هستی. آن وقت آنها که نمی‌دانند که خوشی سر اصلا مهم نیست، و آن خوشی دل است که مهم است. و خوشی دل را چه کسی می‌تواند تشخیص دهد؟

یک زمانی بود که دلم از پنجره‌ی صورتم فریاد می‌زد و همه می‌توانستند از آنجا درون دلم را نگاه کنند. حال معدود کسانی می‌توانند از این پنجره به دلم نگاه کنند و آنها هم که دیگر...

هیچ نظری موجود نیست: