امروز یاد یه خاطرهای افتادم. خیلی مسرور شدم. سال اول دبیرستان، با حمید رضا میخواستیم یه پروژه انجام بدیم. میخواستیم یه روبوت بسازیم که از پله بره بالا. بعد داشتیم فکر میکردیم که چطوری این کار امکان پذیره. خلاصه به این نتیجه رسیدیم که باید یه کاری کنیم که یه موتور یه وقتی جهتش رو عوض کنه یا وایسه، یا هر چی.
بعد داشتیم فکر میکردیم که این امر خطیر چطوری میشه، حمید رضا برگشت گفت: من شنیــــــــــــــــــــدم که یه چیزی هست عملیات اَند منطقی انجام میده.
من تا شب داشتم فکر میکردم که چطور ممکنه که این اتفاق به صورت اتوماتیک بیوفته.
عجب دورانی بود. کشف کردن اینکه گیت اَند چهطور کار میکنه اوج غصههای زندگیمون بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر